** 37 هفتگی** تو دل مامانی

امروز جمعه ٤ شهریور هست و دیروز تولدم بود و من 22 ساله شدم عزیزم

دوستم هم روز 2 شهریور دختر کوچولوش دنیا اومد و ما سوم رفیم دیدیمش

وقتی بغلش کردم همش یاد تو بودم که اومدنت نزدیکه و من یه  حس عجیبی دارم ...دوست داشتن .. مسئولیت .. اجبار ..و همه چی همه چی

این روزا با عمه ها زیاد بیرون رفتیم چون میخوام پیاده روی کنم تا بدنم قوی باشه تا بتونم این مرحله سخت حاملگی رو پشت سر بزارم

خوب دیگه نوبت شماست که بیای ... و من از این هفته به بعد منتظرت هستم دلبندم

به امید یه زایمان راحت و سالم ای خدای مهربون

6:37 بعد از ظهر

امروز هم   8  شهریوره گلم اومدم بگم بابایی واسه کادوی تولدم یه گوشی خیـــــــــــلی ناز  و جدیدترین مدل که فکرشم نمیکردم بهم کادو داد خیلی خوشحال شدم

خیلـــــــــــــــــــــــــــــــــی زیاد

اما خیلی باحال بود روز تولدم بهم نرسید فرداش هم نه بلکه پس فرداییش به دستش رسید و بهم کادو داد... و عشق من خیلی بیخیال خودشو زده بود به اون راه و فقط تو این روزا یه بار گفت یه چیزی واست دارم که تا چند روز وقت نکنی سرت رو بخارونی

چون میدونه من تا تمام برنامه هامو توش نریزم از تمامش سر در نیارم ول کن نیستم

خیلی دوست دارم عشقم خیلی خیلی خیلی

منو عشقم منتظرتیم پرنسس زیبای ما