آب بـــــازی .... یـــــک سال و یـــــــک ماهگی
قند و عسلم ... عشقم ... زندگی ام.... عمرم ... جونم ..... وای ی ی ی فدات میشما
فدای چشمای نااااااااازت وقتی به من زل میزنی
دخترم زندگی ام اگه بدونی من و بابا چقدر دوستت داریم و چقدر برات زحمت میکشیم ... در اینده که بزرگ شدی خدای نکرده هیچ وقت مارو ناراحت نمیکنی ... بابا جونت که دربس در اختیار شماست
دایم ازش میخوای باهات انواع بازی ها رو بکنه ... بابا هم از بیرون برگشته و خسته و کوفته ولی با چه عشقی باهات بازی میکنه که بیا ببین ..
الان وقتی من و بابایی داریم تلوزیون میبینیم تو میری صدای باند رو از جلو کم میکنی ...و حالا وسط فیلم یا برنامه ... ما هم زورمون میاد بریم زیاد کنیم....ولی میریم بلند میکنیم صدارو ... حالا از دوباره میری .... کچل شدیـــــــــم هههههههه
بابا هر سری میخواد بره بیرون تا جوراب میپوشه و شلوار بیرون .... بدو میری دستت رو بلند میکنی منو ببر تا دم در نق میزنی... جدیدا فهمیدم اگه بهت بگم بیا بریمم حموم بابا رو بیخیال میشی و میپری بغل من که بریم حموم .... عشقـــــــــــــــــــــم یعنی تو عـــــــــــــــــــاشق آب و آب بازی هستـــــــــــــی
کلا روزی یه بار اونم به مدت نیم ساعت روی سینک ظرفشویی میشینی مشغول اب بازی و بعدش کلا یه دست لباس تعویض ....
هفته پیش دوستمون اومد اینجا تو رو گذاشتم رو سینک ... اونو روی اپن بعد جامونو برعکس کردیم واسه غذا دادن.. اخه نیست تنوع طلبین شما جنابان ... من به ارنیکا غذا دادم .... مامان اونم به شما روی سینک
بیا و ببین چی شد
ارنیکا قربونش بره خاله که دهنشو اندازه گنجیشک وا میکنه هم غذا میمونه باز ته قاشق... ولی شما از دست مامان ارنیکا بهتر خوردی.... مامانش ارنیکا رو هم گذاشت رو سینک و اونجا بهش غذا داد ... ارنیکا هم درجا نشست توی سینک نه لبه ..... فکر کـــــــــــــــــن یه دوش حسابی
اخه نینی کوچمولوهای شیطون کنجکاو لوووووووس ببینین ما رو وادار به چه کارایی میکنین با این غذا خوردنتون
اینم عکس
نوشته شده در :
٢ بعداز ظهر 26 مهر 1391