سال 1392 .... پرنسس 18 و نیم ماهه ما

 دخترم ماهم عمرم جونم خیلی وقت شد نیومدم وبت رو اپ کنم دلبندم

سال 1392 شد الان 19 ماهته خانومی من ....

بزرگ شدی .....همدمم شدی.... دوستم شدی ....

از نارتا جونم بگم  

کلمات زیادی رو میگی یادم نمیاد الان بگم کلا ادمی ام زیاد نمیتونم تعریف کنم ههههه

بابا ..مامان.. ددر  ( بیرون ).. اب ... نون .. نونی ( نودل ) ...باد ( باز ) ...دالی (دایی)... عم ( عمه و عمو )..جیش ... سی ( شیر ) ...

خیلی چیزا میگی .ولی یادم نمیاااااااااااااااد چــــــــــــــراااااااا.... از ادمایی نیستم که خوب بتونم خاطره تعریف کنم ... ولی باباییت خیلی خوب میتونه همه چیز رو تعریف کنه

 روزها شیر نمیخوری و فقط شب ها ..... البته بعد واکسن 18 ماهگی با هزار سختی با توسل به لاک تلخ بالاخره شد و روزها شیر خوردن تعطیل ... اخخخخخ چقدر خوبه

امروز جمعه است بابا رفته بیرون من تو اتاق دخملم و دخملم تو پذیرایی خوابه .... صدات میاد فکر کنم بیدار شدی عشقم

تا سوار ماشین میشیم بـــــــــــــــاید سریع آهنگ بزاریم تا پرنسس گوش بدن و برقصن و قر بدن و ..... ای جونم

تا میبینی پشت لپ تاپم سریع میای و بااااااااااید برات فیلم هاتو بزارم ببینی و من اون گوشه دسکتاپ یه پنحره کوچولو واسه خودم باز کنم کارامو بکنم ههههههههههههههههه

هی دم به دقیقه باید از تلویزیون اهنگ های مورد علاقه تو که ضبط کردیم بزاریم و برقصی خوشــــــــــــــلکم

عکس خودتو میبینی و میگی تاتا یعنی نارتا

راستی برات تقویم سفارش دادم... یه فصلی رو میزی و یه سالانه دیواری ..... عکسشو میزارم برات عشقم

عسل من الان 81 قد شماست ... نرسیده به 10 هم وزن شما

فعلا میرم بیدار شدی