نارتانارتا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

یه نینـــــی و یه مامان کــــــوچولو

عسلم گفت آووو

    عزیز دلم خیلی وقته نیومدم برات بنویسم اخه تا میام پای لپ تاپ شما از سر و کولم اویزون میشی عسل من دیشب داشتیم شام میخوردیم و بهت گفتم این اب ابببب تو هم تکرار کردی آو من و بابایی ذوق زده شدیم هی میگفتم آب تو میگفتی آو اخ جووووون عشقم داره حرف زدن یاد میکیره چند رو بیش تو مطب دکتر  من همش  بلند بلند داد میزدی دیدا دیدا دددد دودودو دادادا توجه همه رو به خودت جلب کرده بودی این روزا بهترین روزهای زندگیمه چون تو داری این دنیا رو کشف میکنی و با هر چیز جدید که یاد میگیری من و بابایی کلی عشق میکنیم بابا یی هر وقت از سر کار میاد کلی براش ذوق میکنی و جلوی در حموم منتظرش میمونی یه دفعه هم رفتی تو حموم تا ا...
24 ارديبهشت 1391

روزهای مادرانه من

عزیزم دلبندم عمرم جونم این روزها همش دارم مادری میکنم مادری یعنی چی؟؟ یعنی اینا الان تو بغلمی و یه دستی میتایپم یعنی یه دستی اشپزی مینکم یه دستی ظرف میشورم  خونه رو مرتب میکنم.... پس اون یکی دستم کو خوب معلومه تو بغلمی عشقم یعنی تند تند غذا میخودم یعنی وقت نمیکنم واسه خودم مثل قدیم غذاهای خوشمزه و رنگین درس کنم یعنی حتی نمیتونم شیر موز درست کنم چون تو از صدای مخلوط کن میترسی دلبندم یعنی لباسا رو بنداز تو ماشین صبح برو تا غروب درشون بیار یعنی با هزار زحمت  دقت سوپ درست کن اما پرنسس خانوم نخورن..... بزار تو یخچال دوباره بعد یک ساعت درش بیار بزار رو اجاق .... تلفن زنگ میزنه اخیششش میشینی رو مبل و حرف میزنی دلت واشه.....
9 ارديبهشت 1391

سال 1391 اولین یادداشت

سلام عزیزکم هر بار خواستم بیام فرصت نشد یا شد و اینترنتم قطع بود ولی خوب بالاخره اومدم   الان پرنسس ما هفت ماه و چند روزه هستی سال جدید و شروع کردیم سه نفری پارسال همین موقع کجا بودی جوجو خووووووشل ما برا عید شمال بودیم چند تا عکس برات گذاشتم که تو ادامه مطلب هست   از خودت بگم که همش داری چهار دست و پا میری یه جا بند نمیشی و در و دیوار و پا ی منو میگیری و بلند میشی بعد میفتی و گریـــــــــــــــه ای وای که همین الانم داری شیطونی میکنی قطره اهن بهت نمیسازه شکمت زیاد کار میکنه نمیدونم ببرمت دکتر یا نه امروز بهت زرده تخم مرغ دادم ذوست داشتی انقده شیطونی میکنی و نمیزاری به کارام برسم که منی که مخالف روروئک بودم مج...
21 فروردين 1391

نیم سالگی گلم و عید نزدیک است

عزیزکم دردونه ناز مامان عجله ایی اومدم اخرین پست سال ٩٠ رو بزارم و برم ٦ ماهگیت مبارک خانومی چه زود گذشت برا عید برات پیرهن خوشکل خریدیم ٢ تا و یکی هم که کادو داشتی شد ٣ تا  یه کفش کوشولو الان غذا میخوری سوپ فرنی  حریره  خیلی بغلی شدی همش باید بغلت کنیم دور دور بچرخیم تو خونه   الانم قراره شام بریم بیرون بابایی هی تذکر میده میکه پاشو بریم   فعلا بای زودی میام تو سال جدید برات مینویسم گلم بوس بوس
28 اسفند 1390

دوستت داریم عشق ما

دوستت دارم وقتی خوابیدی مثل فرشته ها دوستت دارم وقتی صبح ها بیدار میشی و با اون چشمای قشنگت و لبخندت دنیا رو به من میدی دوستت دارم وقتی تو خونه داری چهاردست وپا میری تمام حواست به منه که نکنه یهو غیب بشم دوستت دارم وقتی میخندی و ریسه میری اونقدر میخندی که میترسم نکنه دلت درد بگیره دوستت دارم وقتی موهامو میکشی و میپیچی تو اون دستای کوچیکت دوستت دارم وقتی بابایی میزارتت رو دوشش و تو خونه راه میبردت کیف میکنی دوستت دارم وقتی بعد شیر خوردن تو بغلم خوابت میبره تا میزارمت رو تختت بیدار میشی دوستت دارم وقتی رو پاهات نگهت میدارم ذوق میکنی دوستت دارم وقتی بهت غذا میدم دهن کوشولوتو باز میکنی واسه خوردن غذا دوستت دارم وقتی دائم م...
15 اسفند 1390

5 ماهگی دخترک دلبند ما ... کلاه بافتم برات عزیزکم

ملوسک من سلام   مدتی هست با بافتنی مشغول شدم اصلا نیومدم سراغ اینترنت دو تا کلاه خوشکل برات بافتم یه جفت پاپوش یه جفت دستکش کوشولو اینم عکس     خیلی ناز شدن مثل خودت دخمل قشنگ من هفته پیش رفتیم شمال .... بابا جونت تا خبر دار شد شمال برف میاد یه دفعه ایی تصمیم گرفت بریم شمال همش هم میرفت بیرون شکار پرنده   و برف بازی .....اتقد دیگه رفته بود تو این برفا و جنگل پاهاش درد گرفته بود خلاصه خیلی خوش گذشت بهمون .... خصوصا به بابایی راستی یه هفته بعد واکسن ٤ ماهگی خوشگلمو  بردم مطب برای ویزیت و قد و وزن و ... تو مطب از بقیه که مریض بودن ویروس گرفتی و مریض شدی بدج...
25 بهمن 1390